فرزند زهرا(س)

فرزند زهرا(س)

تشنه ی روی توام آب چه معنی دارد...؟

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

دو روایت از یک مــــــــرد ............


روایت اول:

پا به پای سلمان راه میرفت.از شکر و شادی در خودش نمی گنجید.مهار ناقه بانویش در دست سلمان بود.از امشب، فاطمه بانوی خانه او میشد و بهترین یاورش در مسیر اطاعت خدا.

                                           


روایت دوم:

پا به پای سلمان راه میرفت.رمقی اما برای زانوهایش نمانده بود.همین چند لحظه پیش، فاطمه اش را،همه هستی اش را،با همان چشمهایی که پیامبر را تلاوت میکرد،به خاک،نه، به آسمان سپرده بود...

                                        



           شهادت بزرگ بانوی عالم،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت......

                                       یازهرا.....


                                          

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۵۰
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

                    //موقتــــــــــــــــــــــــــــــا

                   تعطیــــــــــــــــــــــــــــــــــل//


                -------------------------------------


                                                      (ان شاءالله با دست پر برگردیم...)

                                                                   التماس دعا

                                                        یاعلی  


                                       


۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۷
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

بعد از مدتها........

شهر دیگه داره آماده میشه برا استقبال از محرم...

کم کم کوچه خیابونا سیاهپوش دارن میشن...

تو کوچه خیابون پسربچه ها در حال تکیه زدن و بعضیاشونم پرچم بدست،"کمک به هیئت" جمع میکنن...

هیئتهای مذهبی دارن برا محرم خونه تکونی میکنن...

هرسال نزدیکای محرم که میشه...محرمای سالهای پیش،از بچگیم تا حالا مث فیلم میاد جلو چشمم...

یادش بخیر...چه شور و حالی بود...

کم کم داریم میرسیم به روزایی که تو کوچه ها بوی اسفند میاد...

کم کم صدای دسته ها...

کم کم زنگ خور اکثر گوشیا میشه مداحیای مختلف...

کم کم پیشوازا میشن درباره محرم و عزاداری...

کم کم تلویزیون هم شروع به پخش عزاداری میکنه...

کم کم میرسیم به "حی علی العزا..."

کم کم میرسیم به "شب اول محرم..سینه زنت آرزوشه..با دستای یه پیرغلامت..پیرن سیاه بپوشه..."

کم کم میرسیم به"مکن ای صبح طلوع..."

کم کم میرسیم به "جوانان بنی هاشم بیایید...علی را بر در خیمه رسانید..."

کم کم میرسیم به "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد....واااااااااااااای...............)"

کم کم میرسیم به ظهر عاشورا و "وای حسین کشته شد..."

                                  وای که چقدر منتظر محرمیم...

                                

خداکنه جوری عزاداری کنیم که خانوم حضرت زهرا(س) ازمون قبول کنه...

خیلی چیزا دوس دارم بنویسم...اما بقول یه نفری "قابل وصف نیست" حالِ این روزای مردم...

خلاصه اینکه شهر هم داره آماده میشه برا محرم....

ما چقدر دلامونو آماده محرم کردیم...؟

                   سلام بر پرچم و علـــم...

                   سلام بر شعر محتشم...

                   سلام بر محـــــــــــــرم...

      لبیـــــــــک یاحسیــــــــن(ع)...........


۲۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۲
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

دیروز باز هم توفیقی شد و به همراه دوستانی از گروه فرهنگی دیدار رفتیم منزل شهید نواب و شهید تهرانی مقدم..

انصافا چیزای زیادی تو این دیدارا نصیب آدم میشه

بارها هم گفتم..مهم ترین چیزی که تو دیدارا توسط خانواده شهدا و همینطور توسط جانبازان و آزادگان عزیزمون بهش اشاره میشه نماز اول وقت و مساله ولایت هستش.

همسر شهید تهرانی مقدم میگفتن که حتی لبه پرتگاه کوه هم وایسادن و نمازشونو خوندن.و خیلی ها گفتن نه اینجا نمیشه و خطر داره و اینا..اما شهید نماز اول وقت رو عقب ننداختن.

همینطور شهید نواب عزیز

وقتی فکرشو میکنم میبینیم واقعا اینجورکسا باید شهید بشن.ما فقط از شهادت آرزوشو دارم..یذره از خصلتهاشونو نداریم...

واقعا دوستان باید حضور داشته باشن تا متوجه خیلی چیزا بشن..

منزل شهید تهرانی مقدم همون اولش که وارد شدیم..بوی عطر فضارو گرفته..بوی گلاب..

حدودا دوساعتی جایی نشسته بودیم و نفس میکشیدیم که اولا که منزل شهید بود..بعدشم اینکه حضرت آقا وقتی که رفته بودن منزل شهید،اونجا نشسته بودن.(شاید یک متر هم فاصله من نبود با اون مکان..)

و یه چیز خیلی مهم هم اینکه پرچم حرم حضرت امام حسین (ع) دیوارو مزین کرده بود و دوساعتی زیرش بودیم..و آخر سرهم زیارت کردیم...

                                  


منزل شهید نواب هم که حال و هوای خاص خودش رو داشت...


                                  

واقعا هممون دلمون جا موند...

همسر شهید تهرانی مقدم سفارش خیلی زیادی هم کردن به خوندن دعای سمات در روز جمعه

هم خود شهید هم خونوادشون هرهفته میخوندن و آثارشم تو زندگیشون حس میکردن..

بیایم ما هم همینطور باشیم...

بیایم یکم خصلتای خوب رو تو خودمون تقویت کنیم..و اصلا بوجود بیاریم..

(باتشکر از سوده عزیز که زحمت عکسارو کشیدن)

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۳
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

روز به روز که میگذره و وضعیت جامعه ...

من بیشتر به چادرم علاقمند میشم...

البته بگم که درسته که فقط چادر ، حجاب نیست.

اما حجاب برتره..اما یادگار مادره..

مگه نمیگن آدم هرکیو دوست داشته باشه سعی میکنه خودشو شبیهش کنه؟؟؟

مگه اینطور نیست؟؟

من و خیلیای دیگه هم چون مادرو دوست داریم میخوایم خودمونو شبیهش کنیم..

چون خانوم حضرت زینب(س) رو دوست داریم میخوایم خودمونو شبیهش کنیم..

انشاءالله که موفق هم باشیم تو این امر

البته فقط چادر نیست..

رفتارمون هم باید فاطمی باشه..

محبتمون..صبرمون..و خیلی چیزای دیگمون باید زینبی باشه..

در مورد چادر و حجاب البته مطالب زیادی هست..

اما من اینو خیلی دوست دارم:

چادر همون چیزیه که پشت در سوخت اما از سر حضرت زهرا(س) نیفتاد..

پس ما چطور رومون میشه که چادر سرمون نکنیم؟؟به چادرمون عشق نورزیم؟؟

یا اصلا چطور خیلیا روشون میشه و دلشون میاد که حجاب رو رعایت نکنن..

واقعا از ته دلم خدارو شکر میکنم...که سعادت چادر سر کردن رو بهم داده..انشاءالله ازین به بعد هم کمکم کنه و بیشتر از پیش دوسش داشته باشم...

 و به خیلی از خانوما لذت چادر سرکردن و رعایت حجاب رو بچشونه...

             

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۰۳
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

بسم الله الرحمن الرحیم

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت...

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...

(اول از همه بینهایت خدارو شکر میکنم..بخاطر همّـــــه چی...بخاطر داده هاش که اسمش نعمته و نداده هاش که حکمت... بابت دیدنِ دوباره ماه رمضون...و خیلی خیلی بیشتر شکر میکنم که توفیق روزه گرفتنو بهم داد مثل هرسال...روزای نزدیک به شروع ماه مبارک،خیلی استرس داشتم که میتونم بگیرم یانه...دکتر هم گفته بود که دوروز اول رو بگیر اگه کوچکترین اذیتی داشتی ادامه نده،هرموقه از روز بود...اما بازم خدا لطفشو شامل حالم کرد...)

ماه رمضون امسال هم مثل سالهای دیگه خیلی زود اومد و رفت...

و ماییمو پرونده مون تو این یک ماه...

چیزی که خودمونم میتونیم تعیین کنیم که روسفید شدیم یا مثل همیشه روسیاه......

انشاءالله که خدا هممونو بخشیده و آمرزیده وارد ماه شوال میکنه...

من خودم به شخصه میدونم اونیکه خودم میخواستم نشد..چه برسه اونی که خدا میخواست...

راستش روزای اول از خودم تقریبا راضی بودم...اما امان از غفلت...که ما آدمارو........

اما همینشم خدا بزرگه..انشاءالله که ازمون قبول میکنه....


                             


دلنوشت:

چنـــــــــــدین سال پیش،روزی که من میخاستم به دنیابیام،عیدِفطر هم بود...به عبارتی تولدِ بنده به تقویم قمری،روز عیدفطر هست.

انشاءالله این تولد هر سال تکرار بشه...

یعنی هرسال ماه رمضون طوری بندگی کنم که عید فطر تولد دوبارم باشه...

طوری بندگی کنم که انگار دوباره از مادر متولد شدم...

طوری بندگی کنم و خدا گناهای منه روسیاهو ببخشه که انگار عیدِفطرِ همون سالیه که بدنیا اومدم...پاک و بی گناه...........

انشاءالله که هممون اینطوری باشیم...

دعا کنید...آخرین سحر...آخرین روزه..آخرین افطار..خیلی دلگیره...خیلی...اصا یه حال و هوای دیگه داره...منکه همیشه روز اخر سر سفره افطار بیشتر از همیشه دلم میگیره و ...

خیلیام اینطورین...پس تو اون حال قشنگتون دعامون کنید.....


      . "." . بنـــــدگیتـون قبــــــــول  . "." .

   . "." . عیــــــــــدتون مبـــــــــــــارک  . "." .

 


۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۰۴
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

عصر روز جمعه 28 تیرماه 1392

دهم رمضان 1434

گروه فرهنگی دیدار              


منزل شهید امیرحسام ذوالعلی

باز هم توفیقِ یه دیدار دیگه با خانواده یکی دیگه از شهدای عزیزمون...

بازهم چند نفری جمع شدیم و به دیدار خانواده مهربون و دوست داشتنیِ ذوالعلی رفتیم.

پدر و مادر شهید از خصوصیات آقاپسرشون میگفتن...چه با افتخار...

بله..افتخار هم داره تربیت همچین پسری...

پسری که ذکر یاحسین همیشه رولبش بود...

پسری که از چهارسالگی مسجد میرفت...

پسری که از دوم دبستان روزه میگرفت...

پسری که وقت بدنیا اومدنش زورِ بازوش دکتر رو متعجب کرده بوده...دکتری که به مادر آقاحسام گفته چه بچه پرزوری داری...زوری که تا آخر عمر همراهش بود...

پسری که به کم قانع بود...وقتی اسباب بازی میخریدن،اون بدرد نخورترین ماشین رو برمیداشت.ماشینی که خراب و داغون بود..چرخ نداشت..اما همچین قشنگ بازی میکرد باهاش و لذت میبرد ازش انگار که بهترین اسباب بازیارو داره...

پسری که اول همه نوشته هاش بسم رب الشهداء والصدیقین بود...

پسری که درباره همه ادیان مطالعه میکرد و وقتی مادر ازش میپرسید که انجیلو دیگه چرا اوردی تو خونه؟میگه برا اینکه مطالعه کنم و قدر دینمو بیشتر بدونم...ارزششو بیشتر بفهمم..

پسری که نذرکردناشم خاص بود...مادرش میگفت یبار اومدم خونه دیدم همه جا تر و تمیز و مرتبه...

مثلا مادرش میدید که مدت طولانی ایه تو حمومه و بعد که میرفت ببینه چیکار میکنه میدید همه لباسارو شسته..اینا نذراش بود....

پسری که به روایت برادربزرگترش، تو قائله فتنه کسی رو کتک نزد...برادرش میگفت: یبار تو میدون انقلاب اون از یه طرف اومده بود منم از یه طرف..همدیگه رو پیدا کردیم..بعد دیدیم حاج آقارو(پدرشونو) دارن میزنن.میگفت رفتیم اونجا..من هی میزدمشونو پرتشون میکردم اونور.اما امیرحسام نمیزد..فقط پرتشون میکرد اونور.بهش میگفتم چیکار میکنی لامصب؟بزنشون..دارن بابامونو میزنن..داره نفسش میره اون زیر...میگفت نه اینارو نباید بزنیم اینا گول خورده اند...

پسری که هیئتی به نام رهروان مکتب شهدا تاسیس کرد و آخر سر خودش هم...

پسری که لحظه شهادت با یاحسین گفتن و یازهرا گفتنش اشک همه رو دراورده بود...دکترا و پرستاراهم باشنیدن ذکر یاحسین و یازهرا از این شهید گریه میکردن...

                  پسری که مثل اربابش لب تشنه شهید شد...


                                   


 پسری که با اخلاق و رفتارش..با عشقش به ولایت..به ما خیلی درسا داد...

خدایا شکرت بابت اشنایی با همچین شهیدی...شکرت بابت هم صحبت شدن با پدر و مادر همچین شهیدی...

آخر مجلس هم روضه ای که خونده شد...دلِ همه رو لرزوند...

روضه حضرت علی اکبر(ع)..اونم پیش خونواده ای که جوون از دست دادن...اونم چه جوونی....

اشکِ مادرِ شهید...اشکِ پدرِ شهید....واقعا جز شرمندگی چی داریم برا گفتن؟؟؟

 

۲۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۸
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

تو عزیزِ دلِ مایی آقا...

    چه مبارک روزیست...

         روزِ میـــــلادِ شما...

              چه کسی میدانست

                   که چنین نــــوزادی...

              رهبر و دلبرِ دلها بشود؟

         چه خبر داشت کسی

     علـــیِ شهرِ رضـــا...

در زمانی نزدیک...

     ببرد هوش از ســر...

          حضرت خامنـــه ای!

                                           ما همان نسلِ دبستانیِ مکتب هستیم

     مکتـــــــــبِ روح الله...

                                  که کنـــون نســــلِ جوانی شـــــــده ایم

           پیِ همراهـــیِ تو...

                                  ما که باشیم که حرفــــت بگذاریم زمین؟

     ای تمامِ روحـــــم...

                                  آمدم محضِ تبــــــریک بتو تبــــــریک بگویم

 روزِ میـــــلادِ تورا...

                                                   عاشقـــت میمانـــم....

                                           

میلادِ پربرکتِ امامِ مسلمین،نایب المهدی،مولا و مقتدایِ عزیز تر از جانمان مبارکباد.

                سلامتیِ وجود نازنینشان صلوات...

                                  

                ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:

میدونیم که تاریخِ تولد حضرتِ آقا 29 فروردینه،ولی فردا تاریخِ تولدِ شناسنامه ی ایشونه.

اما ازونجا که تاریخِ شناسنامه ایشونم برا ما عزیز و مبارکه،گفتیم تبریکی عرض کنیم خدمت همه ی عاشقانش.

              و بهترین بهونه دونستیم برای افتتاحِ رسمیِ وبلاگمون.

                                  خوش آمدید

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۲ ، ۰۰:۰۷
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا کمکم کن هرچی اینجا مینویسم فقط و فقط برا رضای تو باشه...

کمکم کن پام نلغزه...

روز دوم ماه مبارکه و من شروع به نوشتن تو بیان کردم....

الهی...به امید تو.............

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۴:۱۲
فرزندِ زهـــــــــــرا (س) ...